جدول جو
جدول جو

معنی تفرج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تفرج کردن
سیر کردن و گردش نمودن جهت گشادگی خاطر. (ناظم الاطباء). تماشا کردن. سیاحت کردن:...پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی زمستان ببام برآمد تا تفرج کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410).
برو اندر جهان تفرج کن
پیش ازآن روز کز جهان بروی.
(گلستان).
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی نوبت فراغ
سعدی.
یک روز عنایت کن و تیری بمن انداز
باشد که تفرج کنم آن تیر و کمانت.
سعدی.
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینۀ خدای نما می فرستمت.
حافظ.
رجوع به تفرج و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تفرج کردن
لشتن سیر کردن گردش نمودن جهت گشادگی خاطر
تصویری از تفرج کردن
تصویر تفرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تفرج کردن
تفریح کردن، به تماشا رفتن، سیر کردن، به گردش رفتن، به گلگشت رفتن، گردش کردن، گشتن، سیروسیاحت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفرا کردن
تصویر صفرا کردن
کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
بفراست دریافتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به فراست و تفرس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبری کردن
تصویر تبری کردن
بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریط کردن
تصویر تفریط کردن
کوتاهی کردن کوتاه آمدن مقابل افراط کردن، تباه کردن ضایع ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوه کردن
تصویر تفوه کردن
بر زبان آوردن، دهان گشودن بزبان آوردن، سخن گفتن: (حتی باین کلمه تفوه نباید بکنی)
فرهنگ لغت هوشیار
امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازیها و تفریحات گوناگون مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد کردن
تصویر تمرد کردن
گردنکشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاراج کردن
تصویر تاراج کردن
یغما کردن اپیدن چپاول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرا کردن
تصویر تبرا کردن
دوری کردن بیزاری جستن، شفا یافتن، پاک و منزه شدن از تهمت و گناه
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن، پراکنده کردن، کم کردن کاستن، جدایی، کاهش، کم کردن عدد کوچکتر از عدد بزرگتر کوچکتر را مفروق و بزرگتر را مفروق منه گویند، جمع تفریقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره کردن
تصویر سفره کردن
سفره ساختن، یا سفره کردن شکم کسی را. پاره کردن شگم او را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا کردن
تصویر صفرا کردن
خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرق کردن
تصویر متفرق کردن
پر گنتن پر گندن پر گاندن
فرهنگ لغت هوشیار
ستاکاندن شاخه شاخه کردن فرع چیزی قرار دادن، از چیزی مانند شاخه جدا کردن، شاخه شاخه کردن: طبیعت آن ماده را که اندر گردن پیل و خوک بکار خواست شد نگاه داشت و اندر دندانهای او متفرع کرد، منتج ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفرت کردن
تصویر نفرت کردن
شمانیدن بیزاری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرع کردن
تصویر تجرع کردن
جرعه جرعه نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقد کردن
تصویر تفقد کردن
دلجویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضل کردن
تصویر تفضل کردن
کهنواختن مهربانی کردن لطف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکر کردن
تصویر تفکر کردن
سگالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفحص کردن
تصویر تفحص کردن
کاوش کردن جستجو کردن بررسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریح کردن
تصویر تفریح کردن
ماژیدن شادمانی نمودن شادی کردن، گردش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفال کردن
تصویر تفال کردن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرض کردن
تصویر تعرض کردن
مخالفت و ممانعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرع کردن
تصویر تضرع کردن
موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف کردن
تصویر تصرف کردن
مالک شدنبدست آوردن، چیزی را بمیل خود تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع کردن
تصویر تسرع کردن
شتاب کردن سرعت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج کردن
تصویر خارج کردن
کنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرس کردن
تصویر تفرس کردن
بو بردن آغیلیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرا کردن
تصویر صفرا کردن
((~. کَ دَ))
کنایه از استفراغ کردن، تندخویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفرق کردن
تصویر متفرق کردن
پراکنده کردن، پراکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفکر کردن
تصویر تفکر کردن
اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تورم کردن
تصویر تورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره